ما نسل غمگینی هستیم. وسط خمهای پاره کودکیمان صدای خمپاره داشت و پر بود از عموها و باباهای رفته و نیامده و باز هم غم میماند و آن تفنگ آبپاشی که فکر میکردیم میتواند هواپیما شکار کند. گذشت و نگذشتیم... بزرگتر شدیم و حتی ممنوعه هم نبودیم، انگار اصلا نبودیم. آنقدر دیده نشدیم که خودمان پریدیم وسط فیلمبرداری و صحنه به هم ریخت. تازه یادشان آمد که اینجا کشور جوانیست...
سال 76 شد و قرار بر این بود که موسیقی هم شور زندگی آن روزها را داشته باشد. اما بیست سال از نوار پاره شده بود. دنبال وصله زدنش به آن قدیمها بودند و ما نبودیم. ما صداهای خودمان را میخواستیم، همصداهای خودمان را. حالا 12 سال گذشته است، میتوانیم سرمان را بالا بگیریم و همصدا شویم. داریم امتحان میکنیم. حالا بهخوبی ی اد گرفتهایم که چطوری آرامآرام زیرآبی برویم. کاری که زمان مدرسه بلد نبودیم و از ترسمان باید توی اتاق خالی ناظم مدرسه هم یک لنگه پا میماندیم.
ادامشو میخوای پس برو به ادامه مطلب
ما نسل غمگینی هستیم. وسط خمهای پاره کودکیمان صدای خمپاره داشت و پر بود از عموها و باباهای رفته و نیامده و باز هم غم میماند و آن تفنگ آبپاشی که فکر میکردیم میتواند هواپیما شکار کند. گذشت و نگذشتیم... بزرگتر شدیم و حتی ممنوعه هم نبودیم، انگار اصلا نبودیم. آنقدر دیده نشدیم که خودمان پریدیم وسط فیلمبرداری و صحنه به هم ریخت. تازه یادشان آمد که اینجا کشور جوانیست...
سال 76 شد و قرار بر این بود که موسیقی هم شور زندگی آن روزها را داشته باشد. اما بیست سال از نوار پاره شده بود. دنبال وصله زدنش به آن قدیمها بودند و ما نبودیم. ما صداهای خودمان را میخواستیم، همصداهای خودمان را. حالا 12 سال گذشته است، میتوانیم سرمان را بالا بگیریم و همصدا شویم. داریم امتحان میکنیم. حالا بهخوبی ی اد گرفتهایم که چطوری آرامآرام زیرآبی برویم. کاری که زمان مدرسه بلد نبودیم و از ترسمان باید توی اتاق خالی ناظم مدرسه هم یک لنگه پا میماندیم.
چند سالی شد که انگار دیگر نسلمان همصداهایی خودی دارد. یکیاش همین شاهین نجفیست. یک صدا از همان نسل غمگین کمفریادی که قرار نبود خودش باشد، اما میخواست که باشد! او که دانشجوی جامعهشناسی بود و باز همانهایی که بعد اینهمه سال همچنان هم دوست دارند تعیین تکلیف کنند گفتند خوب نیست، نخوان، برایت ضرر دارد... درسش را ول کرد و به قول خودش: «جامعه شناسی را در جامعه فرا گرفته، نه در دانشگاه». حالا هم که چند سالی میشود مثل خیلیهای دیگر مهاجر است و کنار «اگر» و «دانوب» و «راین» با ما و برای ما «ما مرد نیستیم» میخواند. جالب است، انگار از بندرانزلی به جایی رفته که رود کم نداشته باشد، شاید دلتنگیهایش کمتر شوند...
«ماکه از مَردی مُردیم و چیزی ندیدیم/ از تو کتاب اسم رستمو فقط شنیدیم/ که اگر اونم بود امروز حتما کراکی بود/ رستم امروز از جنس بد شاکی بود/ رستم اگر بود واسهش جرم میساختن/ تو گردنش آفتابه لگن مینداختن...» در ادامه گفتوگوی ما با شاهین نجفی را میخوانید.
به نظرت در داخل ایران موسیقی اجتماعی که بتواند حرفش را بزند داریم؟
هر سبک و نوعی از موسیقی ریشه در خواستها، آرزوها، تفکرات و زبان فردی متصل به همان اجتماع را دارد. از این منظر موسیقی و به طور عام هنر، بنیانش اجتماع است. اما اگر منظور از موسیقی اجتماعی آنچیزیست که من از آن به عنوان موسیقی معترض یاد میکنم، یقینا وجود دارد. اما شلخته و بیبرنامه است. موسیقی و ترانه معترض هنجارگریز و ساختارشکن است، اما به در و دیوار نمیکوبد. از این جهت موسیقی معترض در ایران ضعیف است اما وجود دارد. من فکر میکنم که بیش از اینکه نفس حرف زدن اهمیت داشته باشد، چگونه گفتن مهم است. اما با این حال باید اذعان کرد که موسیقی و ترانهی پیشرو و عاصی امروز، دهها قدم از موسیقی و ترانهی معترض و مصطلح دهههای پیشین (مثلا دههی چهل) جلوتر است. او دیگر مرثیه نمیگوید، خود را با تعبیر و استعاره و تمثیل و تلمیح خفه نمیکند و تکنیک در زباناش اتفاق میافتد. زمینی شده است و رویا نمیبافد و روی دو پایش ایستاده است. اما هنوز متشکل نیست. جریان نمیسازد. در حد شخص میماند و به سبک نمیرسد.
صداهای خارج از ایران تا چه اندازه صدای مردم داخل است؟
صداهای خارج از ایران گاهی تکرار شعارهای سطحی و کلیگوییهای دههی چهلیاند و عموما چیزی در حد آدامس تا بجوی! مغذّی نیستند. چیز زیادی آفریده نمیشود، تنها تولید میشود. شریفترین آثاری که میشنوم از حد همدردی و مرثیه بالاتر نیستند.
کیفیت موسیقی کارهای رپ داخل ایران را در چه حدی میبینی؟
گاهی آثار قابل توجهی میشنوم. رپ فارسی این توانایی را دارد که زبان رادر بطن اجتماع متحول کند. کاری که اندیشمندان و قلم بهدستانمان کمتر در آن توفیق داشتهاند. قدرت رپ در کلام است و رپ فارسی این قدرت را دارد. اما در بحث کیفیت فنی، به هر حال طبیعیست که هنوزبا معیارهای استاندارد ضبط و مستر در غرب فاصله داریم. این سبک کلا در ایران غریب است و تا همین جا هم به نظر من خوب ادامه داده است.
چه تعریفی میتوان برای موسیقی اجتماعی-اعتراضی داشت و فرقی با ذات موسیقی بیکلام یا ترانههای عاشقانه و ... دارد؟
تعریف که نه، اما تاویل من از موسیقی اجتماعی همان موسیقی معترض است. ما گاهی برای فرار از اتهام سیاسی خواندن به عنوان موسیقی اجتماعی پناه میبریم. اما این با آنچه من از اعتراض، عصیان و طغیان میشناسم متفاوت است. من میگویم «ورتر جوان» گوته هم معترض است. عاشقانه است، اما زیربنای فرهنگی طبقهای خاص، در عصری مشخص را ویران میکند. از همین روی، زیستن و مرگ در آن طبیعیست اما عادی نیست. عادت نمیشود. «مسخ» را میفهمد. پس میشورد و سوسکوارگی را نمیپذیرد، حتی به قیمت خودویرانگری. اما موسیقی به اصطلاح اجتماعی میتواند در حدودی مشخص از تکرار آنچه اجتماع به آن عادت کرده است باقی بماند و درجا بزند، حتی اگر طبیعی نباشد. موسیقی سنتی ایران هم اجتماعیست. مردم گوش میکنند و لذت میبرند، اما پتانسیلی برای تغییر دادن ندارد. تکرار میکند و تکرار میشود. حتی اگر عاشقانه باشد و حتی اگر رنگ و بویی از سیاست داشته باشد.
شما خودت ترانه هم مینویسی. معلوم است که رویکردت به ادبیات هم جدیست. به نظرت سابقه شعری ما چه محاسن و چه محدودیتهایی برای موسیقیمان به همراه دارد؟
هر نوعی از تجربه از جهت من سود است. مهم این است که ما امروز با این سابقه و تجربه چه میکنیم. آیا در راه شعر، موسیقی فدا شده است؟ آیا شعرگذشتگان قدرت همراهی با موسیقی مدرن را دارد؟ من شعر دههی هفتاد و پس از آن و «غزل (پست)!مدرن» را میپسندم چون در زبان چاووشگر است. آبشخورش همان سابقهی تاریخی در شعر است، اما برای امروز. اگرترانهسرای امروز ما نیز با شعر از زاویهی زبان و فنوتیک موسیقایی روبرو شود، مطمئنام که کارهای جالبی میتوان انجام داد.
فکر میکنی طرفداران شما بیشترند یا ساسی مانکن؟!
بحث فرد نیست. منظورم این است که نگاه سطحی و مصرفی نوجوانان به موسیقی را آسیبشناسی کنیم که مختص ایران هم نیست. فقط فرق ما این است که در همان نوع مصرفیاش هم ظواهر قضیه را گرفتهایم.
لذت و خوشی آنی قسمتی از وجود انسان طبیعی است. این حس البته عمومی و همهگیر است. دقیقا مانند صرف کردن یک ساعت زمان، برای پختن غذایی که 10 دقیقهای خورده میشود. البته من ترجیح میدهم که یک مجسمهساز دستچندم باشم تا یک آشپز حرفهای. اما آنچه در ایران به خورد مردم میدهند «فستفود» است و اگر توهین به شغلی خاص تعبیر نشود، چیزی شبیه دوران نوجوانی خودم، وقتی که «لبو» و «باقلا» میفروختم. ممکن است مشتریاش در دورهای زیاد باشد، اما من به عنوان یک فروشندهی سابق، تضمینی برای سلامت و بهداشتاش ندارم. غرب، همین دورهگردها را جمع میکند و به آنها آموزش میدهد و با آنها تجارت هم میکند و جالب هم است. من هم اگر بخواهم برقصم با «سیستم آو اِ داون» که نمیشود، «بریتنی اسپیرز» گوش میکنم. این بحث به هیچ عنوان اخلاقی نیست، بلکه فنی است.
شما مباحثی در ترانههایت داری که رک و بیپرده است، اما فحش و بیادبی هم نیست. باز هم میبینیم همینها در فرهنگ ایران گاهی به حاشیه رانده میشود و خانوادهها ترجیح میدهند فرزندانشان ترانهای در مورد یک میهمانی بشنوند تا یک ترانهی رک اعتراضی. چه باید کرد؟
ما نیاز به زمان بیشتری داریم تا زبان، پروسهی خود را طی کند. مرز میان فحاشی و رکگویی باریک است. شما از خانوادهها نام میبرید، من میگویم که نصف بیشتر روشنفکران ما هم هنوز با این مسئله مشکل دارند. رسانههای داخل داستان دیگری دارند. اما سانسور زبانی رسانههای خارج از ایران چه؟ تابوهای فرهنگی ما در جانمان ریشه دوانده و ما گمان میکنیم این تومورها عضوی از اعضای بدنمان است. به همین دلیل من فکر میکنم برای بهبود این بیماری باید به آرامی و پلهپله پیش رفت. کافیست کمی مسئله را قلقلک بدهی تا خود مخاطب با حدس زدن بقیهی داستان از خنده ریسه برود و در عین حال بگرید.
شما، محسن نامجو، آرش سبحانی و کیوسک، 127 و ... صدای نسل امروزید. این باروری موسیقی متفاوت در چند سال اخیر را حاصل چه چیز میدانی؟
در ابتدا باید بگویم که من فقط امید دارم همصدای نسل خود باشم. اما واقعا نمیتوانم در چند جمله این مطلب را توضیح بدهم. ما نسلی غریب و بیپشتوانه و استادندیدهایم. شما میدانید داستان ما، داستان غمانگیز نسلیست محروم از خواستهای ابتدایی انسانی. تنها وقتی با یک جوان اروپایی همسن خودم حرف میزنم میفهمم که چقدر پیرم. چقدر کم بلدم که رها باشم. چقدر کم لذت بردهام و چقدر مغزم از آشغال و چیزهای بهدرد نخور پر است. دوستان همکار من به خوبی این دردها را میشناسند و تاریخ خویش و همنسلان خویش را با شعر و موسیقی به صورت جهان تف میکنند. همانطور که پیشتر عرض کردم، نسل ما آرمانهایش را در آسمان نمیجوید. او خواستهای خود را میشناسد و میداند که چیز عجیب و غریب و ناممکنی نیست.
"nasimeharaz"