دختر مِن ومِن کنان گفت :" ببخشید ...می شه تکرار کنید ؟"
- شوما جون بخواه .به روی مردم چشم بابا غوری نشده ام .گفتم زیز بابا هستم
و هیچ وقت خدا شاسی ام کج نبوده و قازقولنج هم نیستم و با دنده یک و چاهار
، همیشه خدا باتیم و بند کفشتیم و خلبان نفستیم ..اَی زن ما بشی ..."
دختر دوباره تمرکز گرفت و گفت : " معذرت می خوام ، منظورتون اینه که
سالهاست خاطر خواه من هستید واندازه قصه های عاشقونه منو دوست دارید ؟"
مرد از جایش بلند شد و گفت : " خوبه برم بند کفش فری یه لامپ را ببوسم که
می گفت سم طلا پیش بعضی از ما بهترون انیشتنه ... گوش ندادم که ...عمرن
دنده ش جا بره ..."
- حالا که اینقدر اصرار می کنید ،روی پیشنهادتون فکر میکنم .
مرد بند کفشهایش را بست و به طرف در خروجی راه افتاد. دختر گفت : " کی می ایید جواب مثبتم را بگیرید؟ "
مرد همانطور که می رفت ، گفت : " روز ملی شدن آبگوشت مورچه