دل نوشته های یک عاشق پاکباز
بیم آن ندارم که روزی آسمان تورا از من بگیرد
بیم آن دارم که روزی تو خود را از من بگیری
بیم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند
خورشید مهر تو را پنهان کند
درختی را که من در تو کاشته ام براندازد
وبرگ های طلایی دوستی را بر خاک اندازد
تو خود را از من مگیر من در تو و با تو زاده شدم
بگذار در تو و با تو بمیرم
ادامشو میخوای پس برو به ادامه مطلب
دل نوشته های یک عاشق پاکباز
بیم آن ندارم که روزی آسمان تورا از من بگیرد
بیم آن دارم که روزی تو خود را از من بگیری
بیم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند
خورشید مهر تو را پنهان کند
درختی را که من در تو کاشته ام براندازد
وبرگ های طلایی دوستی را بر خاک اندازد
تو خود را از من مگیر من در تو و با تو زاده شدم
بگذار در تو و با تو بمیرم
---------------------------------
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
-----------------------------------------------
ولی...
--------------------------------------
خیلی کوچیک...
-------------------------------------
لمس کن
------------------------------------------------------
وگرنه می شود آسان دو تا به هم برسند
------------------------------------------------------------
این سکوت من که مامن جفای توست
----------------------------------------------------------